Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «قدس آنلاین»
2024-05-02@08:50:45 GMT

روایت مادر و همسر شهیدی که ۱۸ سال انتظار کشید

تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۴۲۴۵۳

خانه‌اش از عکس‌ها و نام و یاد پسرش عبدالله لبریز است، همه یادگاری‌هایش را نگاه داشته؛ از کارت معافیت سربازی تا کارنامه مدرسه و کارت اهدای خون و البته وصیتنامه‌ای که پسر در آن از مادر خواسته تا سرش را بالا بگیرد و به وجودش افتخار کند، پسری که خون صمد متحیر، پدر شهیدش را در رگ‌هایش دارد، پدری که در واقعه خونین ۱۵ خرداد غریبانه به شهادت رسید و شاید عبدالله، غربت ۱۸ ساله‌اش را از پدر به یادگار دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

وقتی خانم ابراهیمی یک دختر پنج، شش ساله بود، همراه خانواده‌اش در خیابان ری زندگی می‌کرد. خیابانی که سمبل تهران قدیم است، با همان خاطره‌هایی که در عکس‌های سیاه و سفیدِ به جا مانده از پایتخت نقش بسته. همان ماشین‌های قدیمی، همان کوچه‌های باریک و تنگاتنگ که هنوز آسمانخراش‌ها جای حیاط‌های پر دار و درخت خانه‌اش را نگرفته بودند: «سال ۱۳۲۵ به دنیا آمدم، خانواده متوسطی داشتیم، همه بچگی‌هایم در یک خانه نقلی واقع در خیابان ری گذشت. تهرانِ آن زمان توفیر داشت با حالا. یادم می‌آید آب خانه‌ها لوله‌کشی نبود. آب آشامیدنی را هم می‌خریدیم و برای بقیه کارها هم با تلمبه از آب انبار آب می‌کشیدیم.

یادم نمی‌آید درشکه، زمان بچگی‌های من بود یا نه، اما آن قطار قدیمی تهران که حالا چند واگنش در متروی شهرری برای تماشا گذاشته شده را خوب یادم هست. همین‌طور اتوبوس‌های قدیمی که با یک قران‌دوزار مارا از این سر شهر به آن سر شهر می‌برد. سرگرمی‌ها و بازی‌هایمان جور دیگری بود. رادیو و گرامافون از صبح تا شب روشن بودند. سینما و تلویزیون مثل حالا بین مردم رونق نداشت، نه اینکه رونقی نداشته باشد، اما همه اهلش نبودند. ما هم دلمان به همان صفحه گرامافون خوش بود و صدای رادیو. اگر هم پدر وقت می‌کرد با هم می‌رفتیم و شهر فرنگ تماشا می‌کردیم، یا به نیاوران و سلیمانیه و پل تجریش سری می‌زدیم. گاهی هم‌گذارمان به امامزاده داود (ع) و کوه بی‌بی شهربانو می‌افتاد. یادش به خیر! آن روزها تفریح بچه‌ها بازی کردن با دوستان همسن و سالشان بود. دیگر کمتر بچه‌ها مثل آن روزها یک قل دوقل و لی لی بازی می‌کنند.» 

تجربه خانه‌داری در نوجوانی
دوران کودکی کبری ابراهیمی خیلی طول نکشید، زودتر از آنچه باید به خانه بخت رفت و زندگی مشترک را تجربه کرد: «پدرم وقتی کم‌سن و سال بودم از دنیا رفت. تا کلاس ششم ابتدایی درس خواندم، ۱۲ سالم که شد، صمد، شوهرم، آمد خواستگاری. نمی‌دانم مرا از کجا می‌شناخت فقط شنیده بودم که مادرش از در و همسایه سراغ دختر نجیب و شریفی را گرفته و اهل محل هم خانواده مرا معرفی کرده بودند. فقط یک بار او را دیدم آن هم در جلسه اول خواستگاری. سنم کم بود و نمی‌دانستم از زندگی چه می‌خواهم، اما همان دیدار اول کافی بود که مهرش به دلم بنشیند و رضایتم را جلب کند: «صمد بزرگ‌تر بود، فقط ۱۷ سال داشت که آمد خواستگاری.

یک سال عقد کرده بودم، بعد در همان خیابان ری صاحب خانه شدیم. شوهرم در مغازه لاستیک‌فروشی کار می‌کرد، سرش به کار خودش گرم بود. مردمدار و بی‌آزار نشان می‌داد. خوش برخورد بود و معاشرتی. با آنکه فقط تا کلاس نهم درس خوانده بود، اما همه از عقل و پختگی و درایتش حرف می‌زدند. ثمره ازدواجمان دو فرزند بود، یک دختر و یک پسر. عبدالله سال ۱۳۴۱ به دنیا آمد، دی ماه ۴۱. ۶ ماهش هنوز تمام نشده بود که پدرش شهید شد.»

شهید انقلاب
۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، امام دستگیر و به نجف تبعید شدند. مردم تهران و ورامین در اعتراض به این اقدام، قیام کردند و فرمانده ارتش آن زمان، دستور آتش داد و مردم را به گلوله بست. صمد متحیر، همسر کبری ابراهیمی نیز در این واقعه به شهادت رسید: «صمد صبح ۱۵ خرداد به مغازه رفت، وقتی تظاهرات آغاز شد، مجروحان و زخمی‌ها را جمع‌آوری می‌کرد و به شیر و خورشید (هلال احمر آن زمان) می‌رساند تا مداوا شوند. دفعه آخر که آمد منزل، همه لباس‌هایش خونی بود. در خانه‌بند نشد، رفت تا بقیه زخمی‌های تظاهرات را نجات دهد، اما این بار نوبت خودش بود، تیر خورد و به شهادت رسید. من خانه بودم و از بچه‌ها مراقبت می‌کردم. یکی از نزدیکان‌مان که خودش شاهد شهادت صمد بود، پیکرش را به امامزاده اهل علی (ع)، واقع در جاده خاوران برد و ماجرا را به دایی‌ام خبر داد. دایی‌ام هم مرا با بهانه‌ای به خانه‌اش کشاند و کم‌کم قضیه شهادت صمد را برایم گفت. باورم نمی‌شد در ۱۵ سالگی بیوه شده باشم! تازه در خانه‌داری و شوهرداری راه افتاده بودم که مسیر زندگی‌ام عوض شد.

دست عبدالله و خواهرش را گرفتم و راهی امامزاده اهل علی (ع) شدیم تا مراسم کفن و دفن صمد را برگزار کنیم. کدام مراسم؟ همه چیز در سکوت و بی‌خبری به سرانجام رسید. فقط خودمان بودیم و خودمان! حکومت اجازه نمی‌داد مردم برای شهدای انقلاب مراسم بگیرند، حتی بعضی اوقات پیکر شهدا و محل دفنشان هم ناشناخته می‌ماند. کار خدا بود که یکی از آشنایان خانوادگی، صمد را دیده بود و پیکرش را مخفیانه به امامزاده برده بود. ما هم مراسم خاکسپاری را بی‌سرو صدا انجام دادیم. نه ختم گرفتیم و نه مراسم شب هفت و چهلم و سالگرد. 

شروع دوباره 
صمد متحیر شهید شده بود، اما زندگی برای خانواده‌اش جریان داشت، زندگی باید با تمام سختی‌هایش از نو ساخته می‌شد تا مادر بتواند یادگاری‌های صمد را بزرگ کند و سر و سامان دهد: «وقتی صمد شهید شد، دخترم دو سال و نیمه بود و عبدالله شش ماهه. عبدالله چیزی نمی‌فهمید، اما خواهرش پدر را می‌شناخت و خیلی بی‌تابی می‌کرد. برای اینکه بهانه‌گیری نکند به او گفتم پدرت رفته پیش خدا... دوران سختی بود، همراه بچه‌هایم به خانه پدری برگشتیم. خانواده از نظر مالی حمایتم می‌کردند، اما جای خالی صمد را هیچ چیز جبران نمی‌کرد. هفت سالی به همین منوال گذشت، بچه‌ها هنوز از آب و گل درنیامده بودند که به توصیه خانواده‌ام ازدواج کردم. عبدالله ۵ ساله بود و دخترم ۷، ۶ ساله. همسرم برای بچه‌ها پدری کرد. روابط خوبی با آن‌ها داشت، جوری که حالا دخترم او را به اندازه من دوست دارد. مشکلات عاطفی و سختی‌های زندگی با ازدواج مجدد من تا حد زیادی برای من و فرزندانم جبران شد ...» 

برادر دلسوز
مادر وقتی از پسرش حرف می‌زند، مثل همه مادرها یک دنیا خاطره‌های خوب می‌آید جلوی چشمش، از شیطنت‌ها و بازیگوشی‌ها و حرف گوش نکردن‌های پسر که می‌پرسم، راه به جایی نمی‌برم، مادر تأکید می‌کند که هرچه از عبدالله می‌گوید عین حقیقت است، وقتی از خانواده دوستی و دلسوزی پسر حرف می‌زند، عکس‌هایش را هم نشانم می‌دهد عکس‌هایی که عبدالله در آن‌ها با همان سن و سال کم مثل یک حامی و پشتیبان خواهر و برادرهایش را در آغوش گرفته و مهر تأییدی است بر حرف‌های مادر: «بعد از ازدواجم، صاحب ۵ فرزند شدم، عبدالله خواهر و برادرهای کوچک‌تر از خودش پیدا کرد، همه آن‌ها را مثل خواهر بزرگش دوست داشت، از پس هفت تا بچه بر آمدن کار راحتی نبود، برای همین عبدالله، از همان بچگی به من درتر و خشک کردن و رسیدگی به کارهای بچه‌ها کمک می‌کرد، برای همین هم می‌گویم که خیلی فرصت شیطنت و بچگی کردن نداشت، زودتر از سنش بزرگ شده بود، مثل یک معلم بود برای بچه‌ها، همیشه به درس و مشقشان رسیدگی می‌کرد، بچه‌ها هم از او حساب می‌بردند، نسبت به خواهر بزرگ‌ترش هم احساس وظیفه می‌کرد، با خودش شرط کرده بود که حتماً باید خواهرش را سروسامان دهد و بعد به جبهه برود... حالا هم که شهید شده خواهر و برادرهایش می‌گویند اگر عبدالله زنده بود، هنوز راه و چاه را نشانمان می‌داد.» 

خلف صالح
عبدالله پا در رکاب انقلاب گذاشته بود، خون پدر شهیدش در رگ‌هایش بود، پدری که جانش را در راه همین انقلاب فدا کرد: «در تمام تظاهرات‌ها شرکت داشت، می‌گفتم چرا می‌روی؟ جواب می‌داد که پدرم در همین راه شهید شده، وقتی می‌رفت، امید به برگشتن نداشتم، چشمم ترسیده بود، دلم شور می‌زد، یاد صمد می‌افتادم. شهریور سال ۵۷ هم در میدان ژاله بود، به من نگفت که می‌خواهد چه کار کند، می‌دانست که نگران می‌شوم، رفته بود در محله‌های دیگر برای مجروحان و زخمی‌ها ملحفه و دارو و بانداژ جمع‌آوری کند. آن روز کشتار وسیعی در خیابان‌ها به راه افتاده بود، خاطره ۱۵ خرداد دوباره زنده شد، مدام نگران بودم که بلایی سر عبدالله نیاید، انگار قسمتش نبود مثل پدرش در تظاهرات کشته شود با اینکه مثل همه شهدای ۱۷ شهریور در معرض آتش گلوله بود. یادم هست روحانی‌ای در مسجد محله‌مان سخنرانی می‌کرد و تحت تعقیب ساواک بود، یک شب مأموران مجلس سخنرانی‌اش را به هم زدند و بعد از آن در خیابان تظاهرات و درگیری پیش آمد، ساواکی‌ها با گاز اشک‌آور همه را متفرق کردند، آنقدر گاز اشک‌آور زدند که اثراتش به ما که در پشت‌بام خوابیده بودیم هم رسید، نصف شب دیدم بچه‌ها در خواب نفس نفس می‌زنند، عبدالله تا فهمید از خواب بیدار شد و در حیاط خانه آتش روشن کرد و بچه‌ها را بیدار کرد و کنار آتش برد تا اثرات گاز اشک‌آور مسمومشان نکند.» 

قطره‌ای از دریا 
مادر می‌گوید پسرش خیلی اهل درس و مدرسه نبود و بیشتر دل به کار می‌داد، دلش می‌خواست برای خودش کاسبی کند و روی پای خودش بایستد برای همین بعد از اتمام تحصیلاتش در کلاس نهم، وارد کار طلاسازی شد. اما با شروع جنگ، کسب و کار اولویت اول عبدالله نبود: «گفتم اگر تو یک نفر بروی حتماً جنگ تمام می‌شود؟ در جوابم گفت همین نفرات است که یک گردان را می‌سازد. از طرف پایگاه مالک‌اشتر به لشکر حضرت رسول اعزام شد، مدتی بعد خواهرش برایش نامه‌ای فرستاد و همراه نامه عکسی از نوزاد کوچکش بود که عبدالله هنوز او را ندیده بود. عکس و نامه را پس فرستادند و به ما خبر دادند که پسرم به منطقه اعزام شده. وقتی جبهه بود، دو سه باری برایمان نامه نوشت، آخرین بار هم یک نامه تلگرافی برای من فرستاد که نگران نباشم و حالش خوب است و قرار است که در عملیات شرکت کند. عملیات والفجر ۴ بود، در منطقه پنجوین عراق. 

۱۵ روز بعد به ما خبر دادند که عبدالله مفقودالاثر است! چند روز بعد معلوم شد که تعداد زیادی از رزمندگانی که در عملیات والفجر ۴ شرکت کرده بودند، مفقودالاثر شده‌اند و هیچ نام و نشانی از آن‌ها نیست. 

صبر ۱۸ ساله
از همان روزها تحقیق‌ها و جست‌وجو کردن‌های مادر شروع شد. آن اوایل دل مادر خوش بود که شاید پسرش شهید شده باشد، اما وقتی فهمید اسم عبدالله در لیست صلیب سرخ نیست کاملاً قطع امید کرد: «دیگر بین تابوت شهدایی که گروه‌های تفحص از مناطق جنگی می‌آوردند دنبال عبدالله می‌گشتم. چند باری در تشییع پیکر شهدا شرکت کردم، خبری نبود، انتظار پشت انتظار، هر بار می‌رفتم کلی با شهدا درد دل می‌کردم، پاتوقم شده بود مزار شهدای گمنام، کنارشان آرام می‌شدم. صبر عجیبی به من می‌دادند. بالاخره روز موعود فرا رسید، رفته بودم نماز جمعه، همانجا اعلام کردند که قرار است تعدادی از شهدا را بیاورند، دلم گواهی داد که بالاخره پسرم را پیدا می‌کنم. در تشییع شهدا شرکت کردم، اما نتوانستم عبدالله را پیدا کنم، فردای آن روز از معراج‌الشهدا تماس گرفتند و گفتند که پسر من هم در بین همان شهداست.

با پای خودش رفته بود، اما حالا تابوتش را آورده بودند با چند تکه استخوان... برگشته بود، بعد از ۱۸ سال انتظار من که طاقت نداشتم در تابوت را باز کنم فقط از خدا صبر خواستم، صبری بزرگ‌تر از انتظار این سال‌ها. دست روی تابوتش گذاشتم و گفتم به وطن خوش آمدی! عبدالله را به خاک سپردیم، در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س). اما هنوز برای من زنده است، هیچ‌گاه رفتنش را باور نکردم. در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت ناامید و افسرده نشدم، چون پسرم راهش را درست انتخاب کرده بود.»

منبع: روزنامه همشهری

منبع: قدس آنلاین

کلیدواژه: مادر شهید شهید شده ۱۵ خرداد شهید شد آن روز ۱۸ سال بچه ها عکس ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۴۲۴۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مروری بر آثار ایرانی در بینال ونیز/ آنجا که نگاه پایان می‌گیرد

خبرگزاری مهر-گروه هنر-آزاده فضلی؛ غرفه ایران در شصتمین بینال هنر ونیز از ظهر روز ۸ اردیبهشت ماه با حضور محمدرضا صبوری سفیر ایران در ایتالیا از غرفه ایران رسماً آغاز به کار کرد. در این دوره از بینال هنر ونیز، ۵ هنرمند ایرانی نقاش با موضوع «کودکان غزه» اثر دارند.

در بیانیه جمهوری اسلامی ایران در شصتمین بینال هنر ونیز با عنوان «هنر بدون مرز» و به قلم محمد خراسانی زاده رییس پاویون ایران آمده است:

«ما انسان‌ها فرزندان آدم و حوا همه از یک ریشه و یک خانواده‌ایم و برادران و خواهران یکدیگر محسوب می‌شویم. شادی‌ها و غم‌هایمان مشترک است، اندوه و درد و ستم دیدن هر ملتی برایمان تلخ است و موفقیت و شادکامی هر ملتی بدون تضییع حقوق دیگران برای همه شادی آفرین خواهد بود پس در چنین شرایطی چگونه می‌توانستیم بی تفاوت بمانیم و سکوت پیشه کنیم؟ پس اگر بنی آدم اعضای یک پیکرند باید زبان رسای هنر را به عنوان فریادی غضب آلود در اعتراض به این ظلم بی سابقه به کار می‌گرفتیم و با دست هنرمندان چیره دست و صاحب نام ایران اسلامی گوشه‌هایی از ستمی که بر هم‌نوعان مان می‌رود، نمایان می‌ساختیم. چنان که شاعر ایرانی سعدی شیرازی چنین سروده است:

بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

شعار «خارجی ها همه جا» در شصتمین دوسالانه هنر ونیز زمینه مناسبی را فراهم کرد که جمهوری اسلامی ایران عنوان بنی آدم اعضای یک پیکرند را برای نمایشگاه رسمی خود برگزیند تا یادآوری کند که به دور از هیاهوهای رسانه ای، هنری دارای ارزش والاتری است که شان انسان ها را محترم بشمارد و عدالت و شرافت و انصاف را به روشنی ترسیم کند.

در غرفه ایران کوشیده‌ایم تا مرزهای قراردادی بین کشورها را برداریم و از دریچه انسانیت بخشی از لحظه های اندوهناک تاریخ این روزهای بشریت را به تماشا بنشینیم، گاه با آثار تجسمی که نوآورانه و خلاقانه حرف هایی تازه برای گفتن دارند، گاه با چیدمانی که مخاطب را در موقعیتی متفاوت قرار می دهد، گاه با فناوری واقعیت مجازی که پدیده های فیزیکی را به چالش می کشد و گاه با تلألو تصویر در هنر آینه کاری ایرانی که همچون درخشش ستارگان در میانه کهکشان‌ها نور امید را برای روزگاری بهتر بر تاریکی های امروز دنیا می‌تاباند. البته همه این ها نمونه‌های کوچکی از هنر هنرمندان ایرانی است که مرزها را شکسته‌اند و پیامی است از وارثان تمدن هشت هزار ساله ایران که بر دیوارهای بنایی در شهر کهن ونیز برنشسته‌اند. آن روز فرا خواهد رسید که رنج‌ها و ظلم‌ها به پایان می‌رسد؛ مرزهای غیر واقعی فرو خواهد ریخت و همه انسان ها یک امت واحد خواهند شد.

این روزها کام همه جهانیان از آن چه بر مردم مظلوم و مقتدر فلسطین می‌گذرد، تلخ شده است. در این نقطه از دنیا جنایاتی شگرف در حال وقوع است که بهتر است نام آن را نسل کشی و جنایت علیه بشریت بگذاریم. کودکان بی پناه فلسطینی تنها به جرم این که در سرزمین مادری شان به دنیا آمده اند و فقط به این علت که فلسطینی هستند. روزهایشان را با بمب، موشک، کشتار، گرسنگی و آوارگی به شب می رسانند و شب هایشان را با ترس و واهمه می گذرانند.»

همچنین، امیر عبدالحسینی مدیر هنری، پژوهشگر و کیوریتور ارشد غرفه ایران در شصتمین بینال هنر ونیز متنی با عنوان «والایی؛ در سرزمینی که برای صلح آفریده شد» نوشته است:

«هنرمند به جای همه آنان سخن می‌گوید که قادر به سخن گفتن نیستند. این کلام آندره تارکوفسکی سینماگر نامدار روس است که هنرمند را به مثابه یک پیامبر می‌دانست؛ چرا که هنرمند «زیبایی» را همراه با آیینه‌ای اخلاقی می‌آفریند اما آن‌جا که هنرمند قادر به سخن گفتن نیست تکلیف چه خواهد بود؟ آنجا که موضوع بزرگتر از توان و داشته‌های هنرمند است، چه باید کرد؟ فرض کنید نویسنده‌ای، نقاشی یا فیلمسازی بخواهد عظمت و اندوه و ایثار مردم غزه را بیان کند. چنین چیزی شدنی است؟ هنرمند و نویسنده هر چه بکوشد نمی‌تواند اقیانوس این واقعه را آن‌گونه که رقم خورده در ظرف هنر و کلام بریزد. با این همه آموزه‌های ما تعریفی جامع تر از هنر ارایه می‌دهد و افعال بلند مرتبه ای را برابر با هنر می داند. در آرمان شهر فلاسفه غرب و شرق و نگاه فیلسوفان اسلامی هنری ارزشمند است که فضایل والا به همراه داشته باشد و این فضایل همان است که در شهادت این نظر کرده‌های بهشت خداوند به زیباترین شکل نمایان شده است. آیا در شهادت هزاران کودک معصوم غزه چیزی جز دیدن موقعیت است. این نظریه توصیف تجربه های نامتناهی مانند ایمان، امید، شکوه، شگفتی ستایش، هراس مرگ و ... را شامل می‌شود و به امور فراموش ناشدنی تاب نیاوردنی و از همه مهمتر تفکر برانگیز اشاره دارد. از نظر لیوتار امر والا در نمایش امور نمایش ناپذیر معنا می‌یابد و به تصویرگری نوعی از احساس می‌پردازد که تخیل انسان قادر به درک عظمت و قدرت آن نیست.

از این منظر است که هنر نقاشان صاحب نامی چون مرتضی اسدی، کاظم چلیپا، غلامعلی طاهری، عبدالحمید قدیریان و مصطفی گودرزی اهمیت مضاعفی دارد و تجربه نابی از زیباشناختی «هنر والا» را به نمایش می‌گذارد. بازنمایی عنصر ناب هنری یکی از سه موضوعی است که کاندینسکی لازمه شکل گیری هر اثر هنری می‌داند. این نقاش و نظریه پرداز هنر، شرط دیگر را چنین می‌داند که هنرمند فرزند زمانه خودش باشد و اثر او بازتاب کاملی از تجربه هایش را منعکس کند. دارا بودن بیان و سبک فردی سومین خصوصیت اثر هنری از دیدگاه کاندینسکی است. سه ویژگی مهمی که در آثار این هنرمندان نقاش نمایان است تا تصویری از «والایی» را به کودکان غزه و به آیندگان تقدیم کنند. این همان تفاوت «امر جمیل» و «امر جلیل» و به تعبیری هنر زیبا و هنر والا است که در اندیشه فلاسفه ای چون لیوتار مطرح شده است. از سخن این اندیشه گر قرن بیستم چنین بر می آید که وقایعی وجود دارد که احساس و ادراک می شود اما قابل بیان نیست و وظیفه هنرمند بازنمایی آن است.»

در ادامه گزارش، به قطعه شعر محمود درویش که کنار آثار هنرمندان قرار داده شده و پیشینه هنرمندانی که آثارشان در بینال هنر ونیز ارایه شده است، اشاره می‌کنیم.

جز قلبش چیزی نیافتند

مرتضی اسدی نقاش ایرانی است که پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، تحصیلات تکمیلی خود را در رشته تصویرسازی در همان دانشگاه ادامه داد. سپس برای تحصیل در مقطع دکتری در رشته تاریخ هنر و باستان شناسی هنر اسلامی به دانشگاه پاریس سوربن رفت. اما سپس تحصیل را رها کرد و برای پایان دوره دکتری رشته پژوهش هنر به ایران بازگشت. اسدی به عنوان طراح و نقاش در نمایشگاه های گروهی و انفرادی بسیاری در ایران و سطح بین المللی شرکت کرده است. او برنده جایزه سوم طراحی تمبر پستی به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد اعلامیه جهانی حقوق بشر در توکیو و برنده جایزه دوسالانه نقاشی جهان اسلام است. وی عضو هیات علمی دانشگاه هنر شاهد و عضو انجمن نقاشان ایران (AIP) است. وی دبیر و عضو هیات داوران جشنواره ها و رویدادهای هنری متعدد، استاد راهنما و مشاور پایان نامه های دانشگاهی بوده و با انتشارات هنری دانشگاهی همکاری داشته است.

تابلوی نقاشی مرتضی اسدی که همچون دیگر آثار اسدی تابلویی مفهومی است، هم به صورت اصل اثر نمایش داده شده و هم برای آن نمایشی ویژه در نظر گرفته شده است. همچنین قطعه شعر محمود درویش با عنوان «جز قلبش چیزی نیافتند» نیز در توضیحات این تابلو قرار دارد که شنیدنی هم است؛

سینه‌اش را تفتیش کردند

و جز قلبش چیزی نیافتند

قلبش را تفتیش کردند

غیرِ ملت‌اش چیزی نیافتند

صدایش را تفتیش کردند

به غیر اندوهش چیزی نیافتند

اندوهش را تفتیش کردند

جز زندانش چیزی نیافتند

زندانش را تفتیش کردند

جز خودشان را در بند نیافتند

و شب، شب بود

و آوازخوان، آواز می‌خواند ...

شهیدی است که شهیدی آن را حمل کند

مصطفی گودرزی هنرمند و پژوهشگر هنر ایرانی است. وی پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، به فرانسه رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته هنرهای تجسمی از دانشگاه رن فرانسه دریافت کرد. سپس به طور همزمان ۲ دوره دکتری را به پایان رساند. پس از بازگشت به ایران به عضویت دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران درآمد و اکنون استاد گروه آموزش عالی است. وی علاوه بر نقاشی، در زمینه طراحی گرافیک، ساخت فیلم مستند، پژوهش، ترجمه و تالیف کتاب نیز فعالیت داشته است. گودرزی در موسسات مختلف هنری-علمی و فرهنگی حضور فعال دارد که از جمله آنها می‌توان به ریاست گروه هنرهای تجسمی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران اشاره کرد. رییس گروه هنرهای تجسمی فرهنگستان هنر ایران، مشاور هنری موزه هنرهای معاصر تهران، طراح و مشاور در چندین نمایشگاه داخلی و بین المللی، سردبیر چندین نشریه تخصصی هنری و ... تالیف کتاب، ترجمه و تحقیق از دیگر فعالیت های اوست.

در کنار اثر مصطفی گودرزی شعر محمود درویش با عنوان «شهیدی است که شهیدی آن را حمل کند» آمده است:

اگر از تو درباره غزه پرسیدند ...

بگو به آن‌ها:

در آن‌جا شهیدی است،

که شهیدی آن را حمل می‌کند،

و شهیدی از وی عکس می‌گیرد،

و شهیدی او را بدرقه می‌کند،

و شهیدی بر وی نماز می‌خواند

خانه‌ای که یک در دارد

کاظم چلیپا هنرمند سرشناس ایرانی تحصیلات هنری خود را در دانشکده هنرهای زیبای تهران آغاز کرد. او کارشناسی ارشد نقاشی خود را از دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا دریافت کرد و دکترای خود را به پایان رساند. کارشناس پژوهش هنر دانشگاه هنر شاهد پدرش مرحوم حسن اسماعیل زاده (چلیپا) از آخرین هنرمندان نهضت نقاشی قهوه خانه ای بود. چالیپا در نمایشگاه های بین‌المللی شرکت کرده و جوایزی مانند جوایز برس طلایی ژاپن را دریافت کرده است. او مدرس دانشگاه است و در رویدادهای هنری متعددی به عنوان عضو هیات داوران شرکت کرده است. چلیپا عضو هیات علمی دانشگاه هنر است. «آسمان چلیپا» و «رنگ خیال» ۲ فیلم مستندی هستند که بر اساس زندگی و آثار این هنرمند ساخته شده‌اند.

شعر محمود درویش بر اثر کاظم چلیپا با عنوان «خانه‌ای که یک در دارد» به شرح زیر است:

و دو پنجره

روی ساحل دخترکی است

و برای دخترک، خانواده‌ای

و برای خانواده، خانه‌ای

و خانه دو پنجره دارد و یک در ...

روی دریا ناوچه‌ای است

سرگرم شکار رهگذرانی

که بر ساحل قدم می‌زنند:

چهار، پنج، هفت

بر ساحل فرو می‌غلتند...

جیغِ دخترک از ساحل فراتر می‌رود

فراتر از شبی کویری،

اما پژواکی وجود ندارد

دخترک فریادی ابدی می‌شود

در اخبارِ فوری

که اکنون دیگر فوری نیست،

زیرا هواپیماها بازگشته‌اند

تا بمباران کنند

خانه‌ای که یک در دارد و دو پنجره!

آنجا که نگاه پایان می‌گیرد

غلامعلی طاهری هنرمند ایرانی دارای مدرک کارشناسی ارشد نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و یکی از بنیانگذاران دانشگاه شاهد است. طاهری در عرصه های هنری، فرهنگی و علمی، سمت های مختلفی به عنوان رییس موزه هنرهای معاصر تهران، قایم مقام دانشگاه شاهد، عضو هیات داوران مسابقات هنری، مؤسس انجمن علمی هنرهای تجسمی ایران و … داشته است. طاهری با ارایه سخنرانی‌های تخصصی و شرکت در نمایشگاه های انفرادی و گروهی متعدد در ایران و عرصه بین المللی حضور فعالی داشته است.

غلامعلی طاهری درباره اثرش که تاکنون جایی دیده نشده است، به خبرنگار مهر گفت: این تابلوی نقاشی تصویری از کودکان غزه را که در حال گریه در آغوش مادرشان هستند، خانه‌هایی که ویران شده‌اند و مادری که در حال فریاد زدن است و دستش رو به آسمان و در حال استغاثه است، نشان می‌دهد. از دور نیز تانک‌های اسراییلی در حال حمله هستند و تصویری غم انگیز از فاجعه غزه نمایش می‌دهد. این نقاشی رئال است و با فضایی تیره و رنگ‌های تیره کار شده است. من فکر می‌کنم برای بیان بسیاری از موضوعات، با حفظ جنبه‌های هنری، بیانی رئال بسیار مناسب است؛ به همین دلیل در حال حاضر آثارم را رئال خلق می‌کنم.

قطعه شعر محمود درویش با عنوان «آنجا که نگاه پایان می‌گیرد» برای این تابلو انتخاب شده که عبارت است از:

برادرانی داریم

دوست‌مان می‌دارند

تماشای مان می‌کنند

می‌گریند

و در خلوت خود می‌گویند:

«ای کاش این محاصره اینجا …»

کلام در گلو می‌ماند

و پایان نمی‌گیرد.

رهایمان نکنید

تنهایمان نگذارید

سلام خداوند بر فرزند شهیدت

عبدالحمید قدیریان هنرمند ایرانی دارای لیسانس نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد نقاشی از دانشگاه هنر تهران است. قدیریان علاوه بر نقاشی، مجسمه‌ها، طراحی صحنه و لباس و آثار مستند متعددی ارایه کرده است. قدیریان طراحی صحنه و لباس بسیاری از فیلم‌های سینمایی و سریال های تلویزیونی را در کارنامه خود دارد که برای سریال «مریم مقدس» سیمرغ بلورین جشنواره بین المللی فجر را دریافت کرد. خانه سینما به او برای طراحی صحنه و لباس برای «ملک سلیمان» جایزه داد. وی همچنین عضو هیات داوران جشنواره‌های بین المللی فیلم فجر و مدیر اجرایی اولین مراسم افتتاحیه المپیک بانوان بوده است. قدیریان تالیف بسیاری از کتاب ها و انتشار مقالات متعدد و برگزاری نمایشگاه های انفرادی و گروهی در ایران و خارج از کشور را در کارنامه دارد.

در کنار اثر قدیریان، قطعه شعر محمود درویش با عنوان «سلام خداوند بر فرزند شهیدت» آمده است:

در محضر پدر،

به سوگ پسر نشسته‌ایم؛

«سلام خداوند بر فرزند شهیدت»

اندکی دیگر

میلاد یکی کودک را

شادباش می‌گوییم

کد خبر 6091769

دیگر خبرها

  • شیطان با نقاب خواستگار
  • پایان انتظار ۳۷ ساله مادر شهید اسدپور در شیراز
  • پایان انتظار ۳۷ ساله مادر شهید در شیراز
  • خانه مادر شهیدی که دیوارهایش مزین به عکس شهدا است
  • روایت ۲۰۰۰ نفری که بعد از چند دهه صاحب «آب» شدند
  • اعزام زائران خانه خدا پس از «۹ سال انتظار»
  • اعزام زائران خانه خدا پس از ۹ سال انتظار از فرودگاه اصفهان
  • طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
  • علی دایی در خانه خبرنگار ورزشی و مادر ۸۹ساله‌اش!
  • مروری بر آثار ایرانی در بینال ونیز/ آنجا که نگاه پایان می‌گیرد